زندگی که خاله بازی نیست هر وقت دلت را زد بگذاری کنار. همه روز، روز بله بران و همه شب، شب عروسی نیست که تا ابد کنار همسرت لم بدهی و سرویس دهی همه چیز هم عالی باشد. بله را که گفتی تو می شوی خانم خانه و همسرت هم می شود مرد روزهای سخت. دوتایی باید تمام مشکلات را به دوش بکشید. دوتایی باید رنج ببرید. زجر بکشید. اشک بریزید. گاهی وقت ها هم لبخند بزنید. که چه بشود؟ که تا ده بیست سال دیگر دست تان خیلی راحت برسد به دهان تان. این که تمام مشکلات را بیندازی روی شانه های همسرت جز دلزدگی نتیجه ای ندارد. خانم خانه باید همدم باشد. باید غمخوار باشد. دلسوز باشد. همراه باشد. یک لیوان چای برای مرد خسته ات نریزی یعنی از همان اول هم زندگی را خاله بازی فرض کرده ای. یعنی هنوز بزرگ نشده ای. یعنی فقط چشمت به دنبال آن تورهای پف پفی لباس شب و تاج نقره ای زیبایت بود. یعنی از همان اول هم خانم خانه نبودی. دختر نازک نارنجی خانه بابایت بودی که زیادی لی لی به لالایت گذاشته اند. نتیجه این حجم بی فکری هم شده تویی که ترک های دیوار خانه ی نوساخت بابایت را می شماری!!



