گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

دلم برای صمیمیت های قدیم تنگ شده. برای شب های عید قربان و جمع شدن همه در خانه "مادرجون". برای نشستن در ایوان و تا خود صبح حرف زدن و خندیدن؛ برای تمام گوسفندهایی که طی این سال ها در راهِ "کباب شدن" کشته شدند. برای کسانی که فریاد می زدند: "پوست گوسفند" و هزار تومانی هایی که حاضر بودند در ازایش بدهند. برای دندان های لق. برای کباب های نپخته. برای قهقهه های از ته دل. برای مادرجون. برای همه آن روزهای براق. دلم برای گذشته ها تنگ شده. وقتی هر کدام از عمو ها و عمه ها و دایی ها و خاله ها گوشه ای از این مملکت هستند، وقتی دیگر در کنار هم نیستیم، وقتی خانه ای و ایوانی و شبی و قهقهه ای از ته دل وجود ندارد، وقتی دیگر آن روزها برنخواهد گشت دلم بیشتر تنگ می شود. بیشتر می گیرد و هیچ کاری نمی تواند کمی آرامم کند. بدتر از همه آن است که می دانم صمیمیت های گذشته دیگر تکرار نخواهند شد. با این خانواده های تک فرزندی و نهایتا دو فرزندی که نمی توان ایوان خانه های پدربزرگ ها و مادربزرگ های آینده را پر از قهقهه کرد!

95/03/25

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">