گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

این دنیا خیلی الکی تر از آنی است که فکرش را بکنیم. الکی تر. بیخودی تر. چندشناک تر. یکی از بچه های دبیرستان که راهنمایی هم در کلاس ما بود از دنیا رفت. آن هم چگونه!! آه ... به وحشتناک ترین روش ممکنش. با بیماری لاعلاجی که ظرف مدت یک سال پرونده اش را بست. سه ماه آخر زندگی اش هم توان تکان خوردن را از او گرفت. قدرت بلعش نیز هم. سوی چشمانش هم. آه ... ای فاطمه جان! دو شب است که مدام جلوی چشمانم هستی. مدام خاطراتت از پس ذهنم عبور می کند. آه ... ای فاطمه جان! دلم پیش دختر ندیده ات است. چطور توانستی از او دل بکنی؟! حتما کلی برایش آرزو داشتی. کلی آرزو. چقدر دلم را به درد آوردی با رفتنت و چقدر عجیب نمی توانم به تو فکر نکنم. 

هی دنیای الکیِ بیخودیِ چندشناک!

برای چه خودمان را به آب و آتش می زنیم؟! وقتی این دنیا این همه بی رحم است و جنایتکار. جنایتکار. جنایتکار.

 

+حتما چکاپ سالانه را جدی بگیرید. بانوان عزیز سه روز پس از اتمام عادت هر ماه تان بالاتنه را چک کنید. به علایم بدن تان بی توجه نباشید. غذاهای آماده و فست فودی را کنار بگذارید. تا می توانید از رب، ذرت، هله و هوله، چیپس و پفک و غذاهای تراریخته استفاده نکنید. غذاهای ارگانیک مصرف کنید. میوه ها و سیزیجات را خوب بشویید و پوست شان را حتما دور بیندازید. کمتر از وایتکس استفاده کنید و در صورت استفاده بارها ظرف ها را بشویید. در هر بار شست و شوی ظروف مطمئن شوید اثری از مایع ظرفشویی بر روی آن ها نمانده است. از شهرهای صنعتی که آب و هوایش آلوده است مهاجرت کنید. ورزش را جدی بگیرید. قند و نمک و روغن را محدود کنید. استرس را به صفر برسانید و حرص چیزی را نزنید. وسایل آرایشی خود را دور بیندازید و از ناخن و مژه و ... مصنوعی دوری کنید. بوتاکس سم مهلک است! بوتاکس را به هیچ عنوان در برنامه خود نگنجانید. در کنار عزیزان تان از دنیا لذت ببرید و در آخر از شما می خواهم مهربان باشید. مهربان باشید و مهربانی کنید که تنها مهربانی بر روی کره زمین ماندگار است.

۰ Comment 26 Mordad 01 ، 22:44

امسال هم توفیق پوشیدن لباس مشکی ات را داشته ایم ای حسین(ع).

سال دیگر هم ما را بطلب ای تشنه لب کرب و البلا.

 

 

۰ Comment 17 Mordad 01 ، 21:40

از زنگ تلفن می ترسم. از صدای آرام پشت خط. از شنیدن سوال کسی اطرافت نیست؟! از خبرهای وقت و بی وقت. از همه چیز حتی. احساس می کنم هر لحظه قرار است اتفاق بدی بیفتد. خدایا چه بر سرمان آمده است؟!

۰ Comment 11 Mordad 01 ، 07:07

حاجی بابا پدر مادرم است. یعنی بود. دیگر نیست. مردی که نمونه اش را در این زندگی بیست و چندی ساله ندیده ام. مردی منظم، بابرنامه، خوش تیپ، کت و شلوارپوش و مهربان.

زندگی اش روی روال مشخصی حرکت می کرد. هر صبح بعد از نماز برنج نهارش را می شست. کمی دیگر می خوابید. صبحانه می خورد. سرکار می رفت. برمی گشت. برنجش را می پخت. نهارش را می خورد. کمی می خوابید. قرآنش را می خواند. سرکارش می رفت. برمی گشت. شامش را آماده می کرد. شامش را می خورد. اخبارش را می دید. کمی قدم می زد. کمی خودش را سرگرم می کرد. می خوابید و این روال هر روز تکرار می شد. نزدیک سه سال است که مادرجون نیست و این سه سال تمام زندگی حاجی بابا به همین اندازه در تنهایی و بی کسی گذشت.

حاجی بابا پسر شاه روستا بود. شاه که می گویم نه به آن معنا که زورگو بود و جاه طلب، نه! شاه بود چون بیشتر اراضی روستا به نامش بود و با وجود شاه بودنش بسیار مهربان بود و دستگیر. سرمایه حاجی بابا در اواخر عمرش کم از پدرش نبود. پنج فرزند داشت که به هر کدام کلی شالیزار و باغ و مغازه رسید. جالبش آن جا است که در زمان حیاتش یعنی حدود پانزده سال پیش اموالش را بین فرزندانش تقسیم کرد. باورتان می شود؟! تا به حال پدری این گونه دیده اید؟! کدامین پدر را سراغ دارید که اموالش را در زمان حیاتش به فرزندانش بدهد؟! کدامین پدر؟! کدامین دل؟! کدامین؟! آه ... این آه را جور دیگر بخوانید. قلبم از ظهر دیروز تا به الان دارد از جایش کنده می شود. قلبم کشش این همه غم را ندارد. شما چه می دانید که ما بر سر پدرمان چه آورده ایم؟! آه ... آه که این غم دارد مرا می کشد. آن پدر با آن دل مهربانش تنها و تنها در بی کسی و غربت از دنیا رفت. من کجا بودم؟! مادرم کجا بود؟! پدرم؟! خاله ام؟! دایی ام؟! آه ای دایی ام! کجا بودی؟! چرا این دو ماه آخر زجرکشش کردی؟! چرا این همه حرف آن زن کینه ای بی صفتت را گوش کردی؟! چرا با پدرت آشتی نکردی؟! شما چه می دانید بر سر دل پدر ما چه گذشت؟! بر سر مال دنیا چه دعواها که نشد؟! آن هم پدری که میلیارد میلیارد سرمایه اش را بدون هیچ ناراحتی بین فرزندانش تقسیم کرد. آه ... که چه کردیم؟! 

همیشه به تاج سر می گویم، خدا نکند ندیده ای به زندگی آدم پا بگذارد. فاتحه آن زندگی را باید خواند. فاتحه زندگی دایی ام هم خیلی سال است که خوانده شده است. از همان زمان که این زن عفریته هیچ ندیده را گرفته است. کسی که کینه اش کم از کینه شتر ندارد. کسی که تمام زندگی اش از مال پدرشوهرش بوده ولی یک سلام و علیک خشک و خالی را از او دریغ می کرده است. کسی که به قول خودش بیست و پنج سال در خانه حاجی بابا زندگی کرده است ولی این اواخر فقط و فقط به دنبال بیرون کردن او بوده است. کسی که در خانه حاجی بابا را به رویش کلید کرده است. کسی که ...

از ساعت ده صبح روز سی و یکم تیرماه سال هزار و چهارصد و یک تا به الان قلبم دارد از جایش کنده می شود. رفتن مادرجون این همه درد نداشت. مادرجون مریض شد و از بین ما رفت ولی حاجی بابا را ما دق دادیم. هیچ چیزی غم انگیزتر از این نیست و قلب من دارد از جایش کنده می شود.

۱ Comment 01 Mordad 01 ، 10:40

این که زن باید در محیط خانه به آموزش و پرورش فرزندان خود بپردازد عقیده عقلی و قلبی من است. این حرف اصلا معنی اش این نیست که زن ها نباید از خانه بیرون بروند و یا نباید درآمد خودشان را داشته باشند. منظورم این است زن ها باید فقط و فقط به خودشان و خانواده شان برسند و دغدغه مالی نداشته باشند. باشگاه بروند، خرید کنند، همیشه آراسته و پیراسته باشند، فرزندان شان را به پارک ببرند و غیره و ذلک. این زندگی ایده آل برای یک زن است. البته از نظر من. کاری که من می کنم هم همین است. به خانواده ام عشق می ورزم، سعی می کنم همه کارهای خانه ام را خودم انجام دهم، با پسرکم بازی می کنم، به پیاده روی دور پارک محبوبم می روم، به خودم می رسم و غیره و ذلک اما ... با همه این کارها و با همه آن عقیقه هایی که دارم گاهی اوقات فکر می کنم زن ها نباید لنگ باشند. آن هم لنگ یک مقدار ناچیز پول. برای همین است که گاهی اوقات فکر می کنم باید هر زنی بتواند برای خودش یک کار نیمه وقت ساده داشته باشد تا گهگاه پول ته جیبش باشد. پول ته جیب خیلی مهم است. من اگر پول ته جیبم کمی بیشتر بود، کار جدیدم را شروع می کردم ولی حیف که یک زن خانه دار بی کاری بیش نیستم.

۰ Comment 24 Tir 01 ، 17:57