گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

این روزها که برق نمی رود احساس می کنم دنیا را به من داده اند. خدا را شکر از آن مسابقات دو ماراتن قبل از رفتن برق نجات یافته ایم. حال به لیگ جدید وارد می شویم. لیک ناترازی گاز و بی گازی روزانه!!

۰ Comment 06 Mehr 04 ، 22:34

چه کسی گفته معجزه ها با رفتن پیامبران تمام شده است؟!

زمانی که متوجه مریضی ام شدم، از زمین و زمان کنده شده بودم. فکر می کردم که دیگر همه چیز تمام شده است. دروغ چرا؟! هم ترسیده و هم ناراحت بودم. در تمام آن زمان تنها یک حرف به خودم می زدم که آرامم می کرد: "امام رضا که هست، از امام رضا می خواهم کمکم کند."

همان روزها مشخص شد که باید در تهران توده کلفت لعنتی ام را بسوزانم. منتظر جواب و نوبت پزشک بودم. شب جمعه بود و غروبی که گذشته بود همه ما را به اندازه کافی کلافه کرده بود. قصد بیرون رفتن نداشتیم. دل و دماغش نیز هم. نمی دانم چه شد که تاج سر گفت: "بریم یه دور بزنیم؟" و اصلا هم نمی دانم چه شد که دست رد به سینه اش نزدم!!

وسط شهر قیامت بود. نگو راغب آمده بود و قرار بود با مردم شهرم تولد امام رضا را جشن بگیرند. تولد امامی که تمام امیدم در آن روزها بود. اصلا نمی دانم چه شد. در آن شلوغی جای پارک پیدا شد. بدون دردسر!! در آن حجم از آدم ها جای نشستن بر روی صندلی پیدا شد. بدون هیچ تقلایی!! در آن جشن پر هیاهو وسط بزرگ ترین پارک شهر برایم جا پیدا شد. آن هم نه در گوشه و کنار و لالوی آدم ها، بلکه درست وسط جشن و بر روی صندلی. من دعوت به جشن تولد امامی شدم که اگر برایش یک قدم برداشته بودم او برایم هزاران قدم برداشت. اگر این معجزه نیست پس چیست؟! اگر این عاشقی نیست پس چیست؟!! چطور می توان دید و ایمان نیاورد؟!! به خدا این اهل بیت از عزیزترین ها و مهربان ترین ها هستند. خدایا!! شکرت که مقتدایم این مهربان ترین های عالم هستند. 

شهادت مهربانم، امام رضایم، مقتدایم تسلیت. الهی که در آن دنیا دست ما را بگیرند و از پل صراط ردمان کنند، که بدون کمک این طایفه این کار برای گناهکاری چون میچکا محال است.

۰ Comment 03 Shahrivar 04 ، 11:23

صدای گریه های کودکان غزه لحظه ای مغزم را ترک نمی کنند. شما که غریبه نیستید؛ می ترسم. خیلی هم می ترسم. می ترسم این قحطی و گرسنگی به ایران هم برسد. آن وقت من بمانم و دو کودکم و گریه ها و گرسنگی شان. حتی تصورش هم برایم از مرگ بالاتر است. دلم می سوزد. مغز استخوانم نیز هم. روحم از این حجم از اندوه پژمرده شده. چرا کسی نمی تواند جلوی کثیف ترین موجودات جهان را بگیرد؟!! چه دلی دارند مادران غزه! چه دلی دارند پدران غزه! چه اندوهی!! چه زجری!! چه غصه ای!! این روزها بیش تر از قبل، خیلی بیشتر از قبل مصیبت کربلا را می فهمم. بمیرم برای دل تان یا اباعبدالله!

۰ Comment 02 Shahrivar 04 ، 11:37

مریض که شده بودم، درست زمانی که توده خوش خیم لعنتی ام در حال بزرگ شدن بود، روزهایی که از سرماخوردگی رنج می بردم و شب ها از تنگی نفس، سیکاس قشنگم زرد شده بود. پدرم در اولین روزهای زندگی مشترکم با تاج سر او را به من هدیه داده و نورچشمی من در بین گل هایم بود. جمعه ای نبود که به او آب نداده باشم و یا دست نوازشم را بر رویش نکشیده باشم. البته این کار را برای تمام گل هایم انجام می دادم ولی تنها سیکاس در روزهای مریضی ام زرد شد. این روزها که حالم بهتر است او هم سرحال تر شده و برگ هایش کمی سبز شده است. هوم ... آره ... سیکاس با مریضی من غصه خورده و زرد شده! شاید باورش بری تان سخت باشد و یا با خود فکر کنید گلی که آب ننوشد خواهد خشکید ولی نه. واقعیت چنین نیست. من یقین دارم روزی که خواهم مرد سیکاس هم با من خواهد مرد. مثل گل های سرخ باغچه مادرجون که بعد از رفتنش دیگر نه گلی دادند و نه سبز ماندند. آن عطر خوش و آن رنگ های چشم نواز با مادرجون رفتند و تنها چوب خشکیده ای ازشان مانده است. سیکاس نازم هم بعد از من خواهد مرد ولی از خدا می خواهم در آن دنیا اگر خانه ای ندارم حداقل به من باغچه ای بدهد پر از گل های رنگارنگ. پر از گل های سرخ و محمدی و سیکاس نازم و تمامی گل هایی که در این دنیا مراقب شان بودم. هر چند که به لطفش بسیار امیدوارم و می دام او مرا در آن دنیا تنها و بی سرپناه نخواهد گذاشت.

۰ Comment 25 Mordad 04 ، 15:09

اگر اینجا جهنم نیست پس چه است؟!!! ساعت ده شب به چه دلیل برق نداریم؟!!! آن وقت من و تاج سر دو ساعت تمام فرزندان مان را با بادبزن مادربزرگ مادربزرگم باد می زنیم تا بچه ها گرمازده نشوند!!! زندگی مان شده دو قسمت؛ قبل از این ریاست جمهوری و حین این ریاست جمهوری. روزهای مان شده قبل از رفتن برق و حین رفتن برق. شاید باورتان نشود ولی قبل از رفتن برق دو ماراتنی در خانه ام بر پا است که اصلا فهمش برای میچکای سال های قبل ممکن نیست!! تا دیروز موتور برق به مردم انداخته اند، این روزها پمپ و منبع آب در پاچه مردم کرده اند و من یقین دارم بلاشک همه ما در زمستان پیش رو به دنبال بخاری نفتی خواهیم بود!!! البته اگر نفتی بماند و چس مقدار به بیگانه نفروشند!!! اصلا نمی دانم و نمی فهمم چگونه از همین الان برای ناترازی زمستان پیش رو پیش بینی دارند!!! مدام می گویند آب نداریم ولی به والله همین امروز دو ساعت باران پرآبی در شهر ما باریده است. اصلا در موضوع ناترازی برق مدیر فلان روزنامه حزب ویرایشات که هفت هزار(به قول سخنگوی ماست مال دولت وقت، اجازه دهید تکرار کنم هفت هزار) ماینر داشته است و چهار درصد برق کل مملکت(اجازه دهید تکرار کنم چهار درصد برق کل مملکت) را استفاده می کرده است، چرا و چگونه برای خودش آزادانه در حال گشت و گذار است و به ریش همه ما می خندد و تنها جریمه اش جمع کردن ماینرها است؟!!! به والله اگر دست من بود الان سرش روی چوبه دار وسط میدان انقلاب تهران بود!!! هوف ... هوف ... هوا هم که سرد شذه است ولی هم چنان برق می رود. برق خودشان نه، برق ما می رود. ما مردم بیچاره. بعضی روزها دو بار و من فکر می کنم در چنین روزهایی اینجا با جهنم هیچ فرقی ندارد. ما نه در آن دنیا بلکه در این دنیا هم از بیچارگانیم. خدایا! این سه سال را زودتر بگذران بلکه فرجی شود!!!

+کاش کسی نیش ماست مال کن ترین سخنگوی جهان را ببندد!!!

۰ Comment 23 Mordad 04 ، 17:28