امام رئوفم
چه کسی گفته معجزه ها با رفتن پیامبران تمام شده است؟!
زمانی که متوجه مریضی ام شدم، از زمین و زمان کنده شده بودم. فکر می کردم که دیگر همه چیز تمام شده است. دروغ چرا؟! هم ترسیده و هم ناراحت بودم. در تمام آن زمان تنها یک حرف به خودم می زدم که آرامم می کرد: "امام رضا که هست، از امام رضا می خواهم کمکم کند."
همان روزها مشخص شد که باید در تهران توده کلفت لعنتی ام را بسوزانم. منتظر جواب و نوبت پزشک بودم. شب جمعه بود و غروبی که گذشته بود همه ما را به اندازه کافی کلافه کرده بود. قصد بیرون رفتن نداشتیم. دل و دماغش نیز هم. نمی دانم چه شد که تاج سر گفت: "بریم یه دور بزنیم؟" و اصلا هم نمی دانم چه شد که دست رد به سینه اش نزدم!!
وسط شهر قیامت بود. نگو راغب آمده بود و قرار بود با مردم شهرم تولد امام رضا را جشن بگیرند. تولد امامی که تمام امیدم در آن روزها بود. اصلا نمی دانم چه شد. در آن شلوغی جای پارک پیدا شد. بدون دردسر!! در آن حجم از آدم ها جای نشستن بر روی صندلی پیدا شد. بدون هیچ تقلایی!! در آن جشن پر هیاهو وسط بزرگ ترین پارک شهر برایم جا پیدا شد. آن هم نه در گوشه و کنار و لالوی آدم ها، بلکه درست وسط جشن و بر روی صندلی. من دعوت به جشن تولد امامی شدم که اگر برایش یک قدم برداشته بودم او برایم هزاران قدم برداشت. اگر این معجزه نیست پس چیست؟! اگر این عاشقی نیست پس چیست؟!! چطور می توان دید و ایمان نیاورد؟!! به خدا این اهل بیت از عزیزترین ها و مهربان ترین ها هستند. خدایا!! شکرت که مقتدایم این مهربان ترین های عالم هستند.
شهادت مهربانم، امام رضایم، مقتدایم تسلیت. الهی که در آن دنیا دست ما را بگیرند و از پل صراط ردمان کنند، که بدون کمک این طایفه این کار برای گناهکاری چون میچکا محال است.