عزیز جون
Tuesday, 16 Mordad 1403، 10:47 PM
مادر پدرم زن مهربان و خوبی بود. آن قدر خوب که در روز تشییع جنازه اش غساله ای که او را شست گریه کنان، شیون زنان، مویه کنان قسم می خورد لبخندش را گوشه لب های بی رنگ او دیده است. او همیشه می گفت از یک جایی به بعد در زندگی از خدا خواسته حرفی که ناراحتش می کند را نشنود. کاری که ناراحتش می کند را نبیند. جایی که ناراحتش می کند نرود. در جا و زمان اشتباه نباشد. او راست می گفت. بهترین کاری که می توانید در قبال خود انجام دهید همین است. اصلا ندانید که دور و اطراف تان چه می گذرد. اگر هم کسی خواست که به شما اطلاع دهد گوش هاتان را ببندید. اگر کسی خواست نشان تان دهد چشم هاتان را ببندید. این راحت ترین راه است.
03/05/16