پسر صبورم
تا این لحظه که در خدمت شما هستم پسرم سه روز است که لب به شیر گوارای مادر نزده است. اولش مثل معتادهای عزیز که مواد بهشان نرسیده از این طرف خانه میدوید آن طرف خانه. از آن طرف خانه میدوید این طرف خانه و اشک میریخت. گریه میکرد. لج میکرد اما نامی از شیر هم نمیبرد. با سرنوشتش کنار آمده ولی عادت نکرده بود. بیچاره محمدپارسایم. هنوز آنقدر بزرگ نشده که بداند زندگی همین است. همین اندازه نامرد. که اول عادتت میدهد. بعد که خوب عادت کردی عادتت را میدزدد و با خودش میبرد. آن وقت تو میمانی و خماری کوفتی. از این طرف زندگیات میدوی آن طرف زندگیات. از آن طرف زندگیات میدوی این طرف زندگیات. اشک میریزی. گریه میکنی و سرآخر عادت میکنی. البته که این چرخه تا روز مرگ با آدمیزاد میماند و تمامی ندارد. زندگی همین است. همین اندازه نامرد و محمدپارسایم از اولین عادت زندگیاش دست کشیده است. اولین دل کندن. امیدوارم از این به بعدش تنها از ناراحتیها دل بکند و خوشیها در دلش رخنه کند. هم خودش و هم همه کودکان جهان.
+حال در این اوضاع و احوال خانه گوشی نازنینم را گم کردهام. البته که من گم نکردهام و این اتفاق کار گلپسر است و جالبتر آن که گوشی نازنینم از در خانه بیرون نرفتهاست. یعنی یک جسم نیم کیلویی پانزده سانتی دو روز است که در ناکجای خانه گم شده است و من و تاجسر تمام خانه را بارها گشتهایم و پیدایش نکردهایم. جان من دعا کنید گوشی نازنینم پیدا شود. آخر این گوشی قدیمی کیبرد خوبی ندارد و پست گذاشتن سخت است!!!