گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

همانند سال های قبل، افسردگی قبل از تولد دامانم را گرفت. سال قدیمی تمام شد و سال نو جایش را گرفت. عید شد. تولدم رسید. سفره های هفت سین پهن شد. دید و بازدیدها تمام شد. تعطیلات گذشت. اداره جات باز شدند. مردم به روال عادی زندگی برگشتند ولی میچکا ... ای وای از این میچکا که همیشه خدا یک جای کارش می لنگد. ای وای که همیشه یک مشکلی دارد. نمی دانم چرا امسال دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم. از سال های پیش غمگین تر بودم و با این که بیشتر نیاز به توجه داشتم تنهاتر بودم. نمی دانم چرا دلم می لرزد. دستم نیز هم. نمی دانم. از خدا فقط و فقط آرامش و طول عمر عزیزانم را می خواهم!

۰ Comment 31 Farvardin 04 ، 07:57

نمی دانید این روزها چقدر سخت می گذرد. سخت به معنای واقعی اش. واژه ای را نمی یابم که بتواند حالم را توصیف کند. جسمم از یک طرف که انگار هجده چرخ از رویش رد شده و روحم در طرفی دیگر که با سوهان به جانش افتاده اند. فکر می کردم دانشگاه که تمام شود و معمار شوم همه چی تمام می شود ولی این جهنم، همان جهنم است. کار و گردگیری به یک طرف، شوهر و بچه ها و زندگی به یک طرف دیگر. پس چه زمان نوبت استراحت ما هم می شود. می دانم حتما می گویید کفر نگو ولی من در این حجم از کار، خود را در حال باختنم. جسمم نمی دانم به کجا رسیده است که مدام آب و روغن قاتی می کند. نمی دانم. شاید مشکلات معیشتی دولت پرزیدنت وقت، بی تاثیر نباشد. اصلا می دانید چیست؟!! کی به کی است؟!! تمام مشکلات میچکا زیر سر پرزیدنت دکتریان است!!

۰ Comment 25 Esfand 03 ، 16:32