گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

زایمان دوم

Sunday, 22 Mordad 1402، 12:03 PM

یک ماه می شود که از آن شب می گذرد. یک ماه می شود و روزی نبوده است که من به آن شب فکر نکرده باشم! شبی که با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم کرده ام. شاید گمان کنید خودم را لوس می کنم یا اغراق می کنم و یا هر چی ولی این گفته خود واقعیت است. آن شب من با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می کردم. در آن اتاق تیره و تاریک، با آن سقف بلند چندشناکش گمان کردم به همراه بچه توی شکمم خواهم مرد! آن هم منی که زایمان اولم بسیار راحت بود و این شکم دومم بود. شاید با خود بگویید: "خب فشارت بالا بود، پروتئین دفع می کردی، سنگین شده بودی، پیاده روی نکرده بودی و خیلی چیزهای دیگر" ولی دلیلش هیچ کدام از این ها نبود. دلیلش تنها آن بیمارستان کوفتی با آن پرسنل بی‌سوادش بود. خرابه‌ای که کبکبه و دبدبه‌اش گوش فلک را کر کرده است. لعنت. لعنت به آن بیمارستان و تمامی پرسنل بی‌وجدانش. از سر تا دمش. از رئیس بی‌لیاقتش تا مامای بی‌سوادش. لعنت. کاش نبودید تا مردم را این همه زجرکش نمی‌کردید!!

02/05/22

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">