چرا نمیمیریم؟!
چه دنیای کثافتی ساختیم. کثافت. کثافت. کثافت. آنقدر کثافت که مادر تازه فارغشده کنار خیابان بر روی یک تکه کارتون نوزادش را شیر میدهد. نوزادی که لباس بر تن ندارد. آن هم در چنین سرمای استخوانسوزی و نیمه پایین بدنش در کیف قرار دارد. کیفی چرکآلود. آه. آه. آه. این آهها را بغضآلود بخوانید. با بغضی هزارساله. چقدر بشر میتواند رذل باشد که با دیدن چنین صحنهای قلبش از کار نیفتد؟! چقدر و تا کجا؟! که به دنبال عکس گرفتن و منتشر کردن و کوفت و زهرمار باشد. آهای تویی که عکس گرفتهای و آتش به جانمان زدی! ای کاش زیر عکس کوفتیات آدرس آن مادر و نوزاد را هم مینوشتی. تا میچکا بتواند پیدایش کند و یک دست لباس گرم و یک بسته پوشک برای نوزادش بخرد. تا بلکه بتواند شبها بخواند. تنها بخواند. حال آسوده نبود و تا صبح کابوس دید اشکالی ندارد. حال اولین موی سپیدش را در فردای همان شب یعنی بیست و سوم دی ماه آخرین سال قرن توسط تاجسر کشف و ضبط شود اشکالی ندارد. این دنیای کثافتی که ساختیم همان جهنم قیامت است. همینجا باید عذاب بکشیم. وگرنه فردا بهشت جای ما نیست. به خدا که بهشت جای ما نیست. این که با دیگران کاری نداشته باشیم هنر نیست. این که دلمان از دیدن چنین صحنهای از تپش نیفتد هنر نیست. خود خود خود رذلی است. چقدر دنیا را به کثافت کشیدیم. همه مایی که فکر میکنیم بهشت حقمان است اما نیست. نیست که نیست که نیست.
+بی تفاوت ها به بهشت نمی روند!



