سالگرد رفتنت
Friday, 12 Dey 1399، 11:56 PM
پنجاه و یک هفتهی پیش، صبح جمعه حوالی ساعت ۸:۳۰، در حالی که سعی میکردم چشمانم را به زور باز کنم و به دنبال کارهای چندشناک پایاننامهام بروم خبر وحشتناکی تمامی صفحات مجازیام را پر کرده بود. سردار جانمان از میان ما پر کشید. سردارجان! میدانی؟! من تمامی این جمعهها را با یاد دل مهربان و شجاع شما گلدانهایم را آب دادم. هنوز هم بعد از پنجاه و یک هفته دلم غم دارد. هنوز هم بعد از پنجاه و یک هفته چشمم اشک دارد. میدانی سردار جان؟! دلم همچنان میسوزد. نازنین مردی بودی که از دستت دادیم. نازنین. نازنین. کاش وقتی بودی بیشتر قدرت را میدانستیم. برایمان دعا کن سردارجان. دعا کن که به دعایتان محتاجیم :(((.
99/10/12




مردان خدا پرده ی پندار (ما را) دریدند.
متن قشنگ و پر احساسی بود...