مینویسم تا خوانده نشود.
اتفاقا میچکا هم همانند تو اشتباه کرده است. بیجا کرده است. غلط کرده است. نه از ازدواج با تو. نه! کلا از ازدواج. میچکا اشتباه کرده، ازدواج کرده است. بیجا کرده است. غلط کرده است. خسته شده است. کسی هم نبود بگوید آبت نبود؟ نانت نبود؟ دردت کم بود؟ کوفتت چه بود که با زندگیات این کار را کردهای؟! حال صبحها را تا شب روی روال همیشگی سر کن. بپز. بشور. بساب. بگیر. بذار. برو. بیا. بردار و کلی فعل که با "ب" شروع میشوند و هنوز به پایان نرسیده سر و کله یکی دیگرشان پیدا میشود. اتفاقا میچکا هم کاملا اشتباه کرده است و خسته است و دیگر رمقی ندارد. در تعجبم که قدیمیترها سی سال کنار هم زندگی میکنند و خسته نمیشوند اما ما سه سال نشده بریدهایم. در تعجبم که چرا نمیتوانیم همانند قدیمیها بدون آن که با هم کاری داشته باشیم زندگی کنیم!! در تعجبم که چرا هر چه بیشتر میگذرد بیشتر زبان هم را نمیفهمیم!! نمیدانم شاید میچکا راهش را کج کرده است که تمام معادلات به هم خورده است. شاید. شاید هم نه. در هر صورت آرزوی اول و آخرم است: الهی که زودتر بمیرم تا راحت شوی.




چرا همش خودت رو نفرین میکنی؟
چرا دنبال راه نیستی؟
اصلا
چرا طرف مقابلت رو نفرین نمیکنی که بمیرد تا تو راحت شوی؟؟؟
مشکل اساسی جوونای امروز همینه که زود کم میارن
هیچ موقع دنبال راه حل نیستن
هیچ موقع نشستن با خودشون مشکلات رو تحلیل کنن از کوچکترین چیز کم میارن
پس کو اون همه شور وحال و زندگی خوب؟؟!!!
زنگی نا امیدی نیس
من خیلی وقته نوشته های تو رو دنبال میکنم
اما خیلی عوض شدی