۳۶۵ روزگی
مامان جانم!
یازده و چهل و پنج دقیقه که شود یک سال است. یک سال از زمینی شدنت میگذرد. یک سال است که هر چه خوردهام خوردهای. هر چه پوشیدهام پوشیدهای. هر جا رفتهام رفتهای. هر چه کردهام کردهای. سیصد و شصت و پنج روز است که تو را به پاهایم زنجیر کردهام. که نکند گمت کنم. که نکند یادم برود تویی هستی. که نکند شبی کسی تو را با خود ببرد و دیگر پس ندهد.
مامان جانم!
الان که فکر میکنم میبینم خیلی سخت بوده است. مادر شدن سخت است. خستگیهایش به کنار، مسئولیتش سنگین است اما با وجود همه این سختیها هر چه فکر میکنم سختیها را به خاطر نمیآورم. شیرینی وجودت همانند قند در استکان چای است. چای تلخ زندگی من و تاجسر با تو قندپهلو است. چقدر میچسبی مامانجان. آن هم در هر زمانی.
مامان جانم!
قبل از آن که به زندگی سلام بگویی یک دعا داشتم. حال هم همان دعا را دارم. من ایمان دارم که خداوند دعایم را مستجاب میکند. چرا که رویای تحققش را در دلم انداخته است.
مامان جانم! پسر جانم! دلبندم!
من میچکا، برای تو سلامتی میخواهم، عمر باعزت و طولانی میخواهم، صالح شدن میخواهم و در آخر همان دعا را در حقت میکنم. راستی! میدانی دعای مادرها زود میگیرد؟ :))
پانوشت: تولد یک سالگی محمدپارسایم مبارک همه دوستدارانش باشد.




تولد این خان کوچولو مبارک از عوض ما هم از لپش بگیر . :)