نیم سال جدید زندگی
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی که داشتیم ولی به یاد می آورم ناخوشی ها را. نمی دانم. نمی دانم چطور زور لحظات خوشی که پسرک مان برای ما ساخته به آن همه استرس و ترس و درد چربیده است. شاید یک کار کوچکی که به تازگی یاد می گیرد در آن لحظه همه زندگی مان شود. شاید خوشی ها ساده اند اما حال خوب کن. ساده اما قوی. آن قدر قوی که تمام این شش ماه برایت زود و آسان و خوش گذشته است.