گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

محمد_پارسای_من 2

Wednesday, 9 Mordad 1398، 03:43 PM

پسرم یک ماهه شده. یک ماه گذشت! یک ماه سخت با کلی خستگی و خوابالودگی و غش و ضعف رفتن دل من و تاج سر برای بیرون رفتن و خوش گذرانی کردن. در این یک ماهی اتفاقات زیادی افتاده است. در یک روز و نیمی عمرش در بیمارستان بستری شد. بیلی روبین های خونش بازی درآورند و هجوم آوردند به پسرک بیچاره ی من. در سه روز و نیمی عمرش بند نافش افتاد. در شش روز و نیمی هم کمی رنگ و رویش بهتر شد و از آن بیمارستان کوفتی کودکان فلان جا نجات پیدا کردیم. در طول این مدت کارهای زیادی انجام داده است. چیزهای زیادی یاد گرفته است. مثلا هر بار بعد از خوردن شیر و سیر شدنش در خواب لبخند می زند. یاد ندارم که بخوابد و نخندد. یا گردنش را برخلاف نوزادان دیگر می تواند کمی نگه دارد. وروجک است و دنبال صداهای اطرافش می گردد. از همان روزهای اول هم همین طور بوده است. شبیه بچگی های مادرش است. مادرش هم همین طور بود. خنده رو، کنجکاو و ورزشکار :)) اما نمی دانید، همان قدری که قهرمانی اش به مادرش رفته چهره اش نرفته و انگار خدا از روی نمی دانم چی پدرش را کپی پیست کرده است. یعنی از همان روز اول هر چقدر گشتم نتوانستم عضوی از چهره اش را شبیه خودم پیدا کنم جز ابروهایش که آن هم به لطف بزرگ تر شدنش شبیه پدرش شده است! یک اخلاق دیگر هم دارد که معلوم نیست از چه کسی به ارث برده آن هم سرماترس بودنش است. یعنی تمامی شب هایی که نگذاشته من و باباجان مهربانش بخوابیم از سرد بودنش بود! خلاصه که پسرم یک ماهه شده و من و باباجان مهربانش با همه خستگی ها و خوابالودگی ها و غش و ضعف رفتن دل مان برای بیرون رفتن و خوش گذرانی کردن، هر لحظه هزار بار خدا را شکر می کنیم برای هدیه ای که به ما داده و از او می خواهیم که برایمان نگهش دارد. امیدوارم هر آرزومندی زودتر به آرزویش برسد و کسی در حسرت داشتن چنین هدیه دوست داشتنی نباشد.

98/05/09

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">