مامانجان! کمی آهستهتر دگرگونم کن.
Saturday, 17 Azar 1397، 01:17 PM
گرسنه هستم. خیلی هم گرسنه هستم. سراغ غذا میروم اما نمیتوانم چیزی بخورم. اگر چیزی بخورم بعدش حالم بد میشود. سنگین میشوم. فکر کردن به غذا حالم را بهم میزند ولی گرسنگی هم آزاردهنده است. نمیدانم چه کنم! بخورم؟ نخورم؟ اصلا این چه حال مسخرهای است؟! تهوع؟! مامانخانم میگوید: "فکر کردی مادر شدن الکیه؟!". نه مامانخانم! الکی نیست. خیلی هم سخت است. وقتی بوی تن تاجسر که مستم میکرد این روزها حالم را بهم میزند یعنی سخت است. وقتی سیستم غذایی خودت و همه اطرافیانت به خاطر تو بهم میخورد یعنی سخت است. وقتی بوی تن خودت هم برایت آزاردهنده است یعنی سختتر از این نمیشود. خب چه میشود کرد؟! تا کجا همینطور میماند؟! مامانخانم که میگوید تا دو ماه دیگر!!
97/09/17
تک بیت همراه با عکس نوشته خواستین در خدمتیم
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم