این همه بیارزشی!
دو نفر را میشناسم که از همسر اولشان بعد از گذشت کمتر از نیم سال جدا شدند و بعد یکهو، قبل از این که ما ازدواج اولشان را تبریک بگوییم با کس دیگری ازدواج کردند و خوشبخت هم شدند! یعنی ما رفتیم ازدواجشان را تبریک بگوییم که تبریک هم گفتیم ولی در ذهن ما شوهر اول نقش بسته بود و در ذهن طرف مقابل شوهر دوم. سپس(!) بسیار مسرور شد و از این همه فهم و شعور ما شوکه هم شد! بعدها فهمیدم که من چه تبریکی گفتم و طرف مقابل چه تبریکی فکر کرده که گفتم و شوکه شدم! خیلی مسخره است که این همه با سرعت میشود گند یک عقد را جمع کرد و بعد بساط یک عقد موفق(!) دیگر را پهن کرد! بعدها که من شوکه شدم خیلی وقتها با خودم فکر میکردم چه میشود که پسر ازدواجنکرده مردم میرود یکی را میگیرد که این همه با سرعت، یعنی قدر عوض کردن یک لباس، شوهر عوض میکند! یعنی از چی آن زن(!) خوشش میآید؟! یعنی میشود عاشق کسی شد که حتی در انتخابهای مهمش هم درست فکر نمیکند و آن بالاخانهی بدبخت را کمی هم شده به کار نمیاندازد؟! عاشق چه چیزی چنین زنی(!) میشود شد واقعا؟! این سوال کلافهام کرده بود که تصمیم گرفتم چشم به روی دین و پیغمبر بگذارم و بروم کمی غیبت کنم ببینم قضیه از چه قرار بوده است! با کمی سوال و جواب فهمیدم که یکی از آن دخترها قیافهی خوبی داشته و دیگری دختر یک عدد بابای پولدار بودهاست! همین اندازه مضحک!!
حالا بماند دختری که به زیباییاش مینازد اصلا هم زیبا نبوده. یعنی صورتش یک مشت زاویه به هم ریخته با پتک کوبیده شده بیشتر نیست! عاشق کجایش شدهاند را نمیفهمم!!