گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

صندلیِ اتوبوسِ لعنتی

Saturday, 22 Mehr 1396، 12:55 AM

برای استخدام تاج‌سر مجبور شدیم راهی تهران شویم. کله سحر زدیم به جاده. صبح زود به اداره‌کل رسیدیم. تاج‌سر از ابتدای صبح تا ظهر از این طبقه اداره‌کل به آن طبقه اداره‌کل هدایت می‌شد! خوب که مطمئن شد آقای فلانی که فلان‌کاره اداره فلان کل کشور است مرخصی است و این همه نبود شانس درزندگی‌مان غیرقابل باور است رفتیم سراغ جهیزیه من. کار من که تمام شد دوباره برگشتیم اداره‌کل. مجبور بودیم شب را همان‌جا بمانیم تا فردا صبح کار تاج‌سر را پیگیری کنیم ولی از آن‌جایی که قانون و عدالت توامان با هم در حال اجرا است و ما هم از قبل سوئیتی رزرو نکرده بودیم و نمی شود هر کسی راه بیفتد برود آن جا و کارش تمام نشد بخواهد بماند، به ما سوئیت ندادند. باشد که عبرتی باشیم برای آیندگان! من و تاج‌سر هم تصمیم گرفتیم شب را در ماشین بخوابیم. بعد از آن که طرح ترافیک تمام شد سری به عزیزدل زدیم. با این کار خستگی‌مان چند برابر شد ولی چه می‌کردیم که غربت بد دردی است و چشم‌انتظاری بدتر از آن و نه دل من می‌آمد که به عزیزدل سری نزنیم و نه تاج‌سر. بعد از کمی خوش و بش کردن و بستنی تو رگ زدن به حساب عزیزدل، برگشتیم اداره‌کل. آن قدر خسته بودم که اسم خودم را فراموش کرده بودم. به تاج‌سر گفتم که دلم می‌خواهد روی همین آسفالت بخوابم. آن زمان بود که فهمیدم چقدر نعمت ریز و درشت توی زندگی‌ام است که یک بار هم به آن فکر نکرده بودم. من خسته بودم. دلم یک سرپناه می‌خواست ولی از آن همه خانه‌ای که در آن شهر لعنتی بود یک اتاقش هم برای ما نبود. لااقل برای یک شب. تنها زمین خدا بود و دل من مدام می‌گفت سرت را بگذار زمین و بخواب. حالا که راهی رشت هستم و صندلی‌ام بخواب نمی‌شود و به شدت سرما خورده‌ام و دلم می‌خواهد بخوابم ولی نمی‌توانم یاد آن شب دست‌بردارم نیست. با خودم مدام فکر می‌کنم که چه دنیای عجیبی است و چه عجیب‌تر انسان که بعضی وقت‌ها یک کمبود کوچک را می‌بیند ولی یک نعمت بزرگ را نه!

96/07/22

Comment  ۲

22 Mehr 96 ، 01:03 فاطمه ...
الهی
ان شاالله کارشونم زود راه میفته
تو خوبی
رشت اومدی اگه وقت کردی یه خبر بهم بده
شاید توفیق شد زیارتت کردم
Reply:
عزیزم ..
ممنونم .. لطف داری
ای بابا .. چقد کم سعادتم من .. من که انتقالی گرفتم .. کاش زودتر می گفتی.
حالا اومدم اون طرف بهت خبر میدم :)
26 Mehr 96 ، 14:49 اسماعیل نادری
چقدر نعمت ریز و درشت توی زندگی‌ام است که یک بار هم به آن فکر نکرده بودم و در خوشی زندگی همین هاست که نمیشه متوجه شد

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">