مرا به خیر تو امید نیست!!
به خوابگاه و در و دیوار چرکینش نگاه که می کنم، به کمدها و قفل های خرابش، به میز وسط اتاق که مامن امنی است برای میکروب ها، به خدمه زحمتکشی که کثافات را جمع می کنند تا کمی راحت تر بشود زیست کرد، به تاسیساتیِ خوابگاه که کار هر روزش وصله پینه کردن این جای خوابگاه و آن جای خوابگاه است، به دخترهایی که با چه سختی زندگی را تنهایی به دوش نحیف شان می کشند، هم درس می خوانند، هم وظایف پدری و مادری را خودشان انجام می دهند و هم زندگی می کنند، به این ها که نگاه می کنم غم تمام دنیا در دلم خانه می کند. آن وقت است هر ثانیه هزار بار از خودم می پرسم چرا؟!
چرا این همه تشکیلات جمع شده تا بچه های مردم درس بخوانند؟!
چرا این همه هزینه؟!
چرا خراب نمی کنند و از نو نمی سازند؟!
چرا اصلا این دخترهای مردم بعد از چهار سال درس خواندن و به هیج جا نرسیدن و کار پیدا نکردن باز هم ادامه تحصیل می دهند؟!
چرا و به چه امیدی؟!
قرار است بعد این دو سال کدام معجزه رخ دهد که این طور زندگی را به جان و وقت و مال می خرند؟! وقتی نمی شود به آینده امید داشت وقت تلف کردن است. وقت تلف کردن است که هی در گوشت از امید بگویند آن وقت کل مملکت را که بگردی یک مثقالش هم پیدا نکنی. که دنبال هر کاری بروی هیچ کاره ای نشوی. کلاس کنکور بروی قبول نشوی. درس بخوانی کار پیدا نکنی. بیکار در خانه بیفتی خوش حال و سرمست نشوی. کار پیدا کنی انگار پیدا نکردی. ازدواج کنی خوش بخت نشوی. اصلا مگر می شود در چنین قاراش میشی خوش بخت شد؟! در این دوره و زمانه همین که از گرانی و فقر و بی تدبیری و گرسنگی و برهنگی و تشنگی و امثالهم نمیری شانس آورده ای. آن وقت خوش بختی را بگذارید دم کوزه آبش را بخورید. همان طور که ما مدرک مان را گذاشتیم و آبش را هم خوردیم. راستی! اصلا میچکا بعد از این همه روضه خواندن اینجا چه می کند؟!!
بایستی با همه اینا کنار اومد
اصلا خوشی زندگی به همیناست