گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

از کجا این همه جنون؟!

Sunday, 22 Mordad 1396، 01:01 AM

نمی‌دانم از کجای زندگی به بعد دیگر دعاهایم نگرفت. آرزوهایم برآورده نشد. هر چه بیشتر دویدم نه تنها نرسیدم بلکه بیشتر دور شدم. نمی‌دانم به کدام حرف زده، کار کرده، به کدام جرم، به کدام گناه کرده و نکرده است که سال‌های زیادی‌ست هر چه خواستم نشده. چرا این همه زندگی سخت گذشته است؟! من کجای زندگی‌ام هستم؟! گذشته را چرا هر روز مرور می‌کنم؟! این گذشته که همچون پازل است را چرا بارها و بارها به هم ریخته‌ام؟! دنبال کدام تکه‌ام؟! کدام نقش روی کدام‌شان آزارم می‌دهد؟! من از کجا این همه اندوهگین شدم؟! این همه نگران؟! این همه هراسان؟! این همه خسته؟! من از کجا این همه پیر شده‌ام؟! حال، روزهای سختی گذشته و آسانی آمده، حال که تاج‌سری دارم که نمی‌شود با دنیا عوضش کرد، حال که باید از شادی دوچندان ذوق کنم و بمیرم چرا دلم هنوز هم می‌گیرد؟! چرا هنوز هم بغض می‌کنم؟! چرا هنوز هم زل می‌زنم به گرمی اندک غروب و دلم می‌گیرد؟! چرا هنوز هم دلم می‌گیرد؟! وقتی پای چپ تاج‌سر تیر می‌کشد چرا دلم هری می‌ریزد؟! چرا دلم می‌لرزد؟! من از کجا این همه وابسته شدم؟! و کلی عاشق؟! اصلا تاج‌سر مگر توی این چهل و اندی روز چه کرده که میچکا را این همه مجنون کرده؟! که حاضر است فرهاد شود برایش کوه بتراشد. که حاضر است برایش تا قله قاف برود. که حاضر است برایش فیل هوا کند. که حاضر است براش بپرد توی چاه یا گودالی پر از آتش. که حاضر است برایش جان بدهد. میچکا از کجا این همه مجنون شده که به غیر از تاج‌سر کسی را نمی‌بیند. به غیر از تاج‌سر با کسی حرف نمی‌زند. به غیر از تاج‌سر به کسی فکر نمی‌کند. که تاج‌سر شده همه فکر و خیالش. که نمی‌خواهد به هیچ عنوان غمش را ببیند. نگرانی‌اش را ببیند. چهره خسته‌اش را ببیند. چه کسی می‌داند؟! چه کسی می‌داند که میچکا از کجا این همه مجنون شده است؟!

96/05/22

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">