مثلا بیایی .. مثلا تمام شود این انتظار ..
Sunday, 22 Mordad 1396، 12:06 AM
مثلا شاهزاده شهر رویاها باشی. من هم تک دختر پادشاه عادل شهر افسانه ها. شبی به سرت بزند مرا داشته باشی. سوار اسب سپید خال دارت شوی و بکوب خودت را برسانی پشت پنجره اتاقم. سنگ ریزه ای برداری و به سمت شیشه پرتاپ کنی. من ندانم چطور از آن همه ارتفاع بپرم. بترسم. دلداری ام دهی. بخواهی تمام ملحفه های قصر را به هم گره بزنم و طناب درست کنم. خودم را سُر بدهم پشت اسب سپید خال دار زیبایت. تو هم بتاخت مرا با خودت ببری. ببری به جایی که دست هیچ کس به ما نرسد. هیچ کس جز خوش بختی.
96/05/22