دارم می سوزم از بی کسی!
با این که عاشق خانوادهام هستم، عاشق آقایپدر و مامانخانم و عزیزدل هایم، آن قدری دوستشان دارم که حاضر هستم برایشان جانم را هم بدهم ولی بعضی وقت ها که خیلی دلم میگیرد و با خودم فکر میکنم حس میکنم در حقم کوتاهی کردند. این را نمیگویم چون در عمرم هیچ کلاس خصوصی نرفتم جز آن دو مرتبه ای که آقایپدر به زور مرا فرستاد و من به ماه نکشیده از کلاس فرار کردم، یا هر هنری که بلدم را خودم یاد گرفتم به جز یک دوره سه ماهه طراحی و کلاس خیاطی هم باز هم زور آقایپدر بود. این ها را نمیگویم چون قدیم ها دلم چیزی میخواست و زور آقایپدر به خریدنش نمیرسید هیچ وقت بیانش نمیکردم یا وقتی هوس یک غذای خوشمزه میکردم به مامانخانم نمیگفتم تا مثل یخچال که درش را باز میکنی خجالت میکشد از خالی بودنش، شرمندهام بشود. این ها را نمیگویم که فکر کنید کوتاهی فقط از نوع مادیاش هست که آزاردهنده است. که نیست. مادیات خیلی مهم نیست. زندگی هم سختی دارد هم آسانی. با این که زندگی کردن در این دوره و زمانه سخت است اما خدا را شکر دستمان بعد از کلی سختی به دهنمان میرسد دیگر. دیگر هر چی بخواهم فراهم است ولی باز هم حس میکنم در حقم کوتاهی شده. کوتاهی شده چون هیچ وقت هیچ کس نفهمید به من چه میگذرد. هیچ وقت خانوادهام نفهمیدند من چه زمان خوشحالم چه زمان ناراحت. چون فکر میکنند من همیشه خندانم و هیچ ملالی نیست. چون هیچ وقت مامانخانمم با خودش فکر نکرد که من رازی در سینهام داشته باشم. چون آقایپدرم همیشه آن قدر به من اعتماد داشت که هیچ وقت نپرسید امروز در کوچه خیابان به کسی لبخند زدی یا نه. یا دلت را نشانم بده ببینم سر جایش هست یا یک جایی گمش کردی. در حقم کوتاهی شده چون هیچ کس بعد از آن کنکور لعنتی نیامد بگوید من میفهمم چقدر دارد به تو سخت میگذرد. همه فقط گفتند ما از تو راضی هستیم که دانشگاه دولتیِ خوبی قبول شدی و روزانه هم هستی. هیچ کس نگفت دختر من این داغ، داغ ناجوری است، حالا حالا سرد نمی شود. همه گفتند خیلی ها از خداشان هم هست چنین دانشگاهی. هیچ کس نیامد بگوید تو مثل خیلی ها نبودی. هیچ کس نگفت تو از خیلی ها بهتر بودی. در حقم کوتاهی شده چون همیشه در بدترین شرایط تنها بودم. وقتی کلاس اول شروع شد عزیزدل کوچیکتر تازه به دنیا آمده بود. من تنهایی درس را شروع کردم. آن قدر نمره کم آوردم تا توانستم خواندن نوشتن یاد بگیرم. یا وقتی درس هایم سنگین شد عزیزدل بود که آزمون تیزهوشان داشت و همه حواس ها به او بود. به قول بقیه من از پس خودم برمی آمدم و نیاز به کمک نداشتم. یا وقتی دوم دبیرستان گند زدم به معدلم هیچ کس نیامد بزند توی سرم که چکار دارم میکنم. همه گفتند حق دارد کارهایش زیاد شده. هیچ کس نیامد کمکم کند. من تمام آن دو سال لعنتی را تنهایی درس خواندم. وقتی خانوادهام میرفتند مهمانی من خانه تنها بودم. هر چند که مامانخانم از نگرانی ده بار زنگ میزد ولی کافی نبود. من پشت میخواستم. یک تکیهگاه که نداشتم. حالا هم مثل همیشه تنهایم. فردا روز تعطیلی هست که دلم میخواست خونوادهام کنارم باشند و برای امتحانِ روزِ جمعه کمی دلداریام بدهند ولی نیستند. ولی تنهایم. ولی میخواهند بروند پیش عزیزدل. برایش غذا ببرند و کمی دلتنگیهایش را کم کنند و بگردند. کاش خوانودهام میدانستند که من تنهایی دست و دلم به هیچکاری نمی رود. کاش میدانستند که من باید آن دو سه تا کتاب را دوره کنم. کاش میدانستند اگر نباشند دست و دلم به دوره نمی رود ولی حیف که نمیدانند. حیف که نمیدانند ولی شما بدانید که هر کسی نیاز به توجه دارد. حتی یکی مثل میچکا که در هر شرایطی از پس خودش برمی آید. اگر یک روزی مادر شدید یا پدر، حواستان به همه بچههایتان باشد. بچهتان زمین خورد دستش را نگیرید بلندش کنید. بگذارید خودش بلند شود ولی نگاهتان را هم از او نگیرید. تشویقش کنید. به او بگویید بهش افتخار میکنید. اگر یک هفته شد و نیامد با شما درد و دل کند خودتان پا پیش بگذارید. بروید بنشینید پای درد و دلش ببینید چه مرگش شده. یک وقت نگذارید بشود بیست و سه سال و یک ماه و شش روز ولی یک کلمه هم از رازهایش را نشنیده باشید. کاش مامانخانم این حرف ها را میخواند. بعد می آمد کنارم مینشست. بغلم میکرد و میگفت میدانم خیلی مغروری ولی سرت را بگذار روی شانههایم و از دردهایت برایم بگو و گریه کن. من نگاهت نمیکنم. من هیچ وقت به رویت نمی آورم که تو گریه کردن هم بلدی. تو فقط گریه کن دخترِ بزرگِ مادر. گریه کن و از دردت بگو. از داغی که بعد پنج سال هنوز داغِ داغ هست بگو. بگو مادر این بیست و چند سال چه جیزها به تو گذشته. مادر آن روز بعد دانشگاه چرا آن قدر خوشحال بودی؟! حال این روزهایت چطور است؟ چرا این همه پریشانی؟ چرا این قدر سر پرزیدنتِ بیلیاقتِ مملکت غرولند میکنی؟ از چه چیزی میترسی؟ غصه چه چیزی را میخوری؟ چرا این قدر شکسته شدی مادر به فدا؟ چرا این قدر خستهای؟ ... . آخ که چقدر دلم میخواهد مامانخانم یک بار من را بفهمی. آخ که درد بیکسی دارد نابودم میکند. آخ که دارم میسوزم از بیکسی. دارم میسوزم از بیکسی. دارم میسوزم از بیکسی ... .