گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

نمی ترسم ..

Sunday, 22 Mordad 1396، 12:35 AM

دو ماه می‌شود جایی نرفته‌ام. البته دروغ نگویم همین چند شب پیش یواشکی و زیر چتر تاریکی شب سری به دایی‌جان و بقیه زدیم ولی مهمانی مهم آن هم در مکانی پر نور نرفتم. دو ماه می‌شد که دستی به سر و صورتم نمی‌کشیدم. شده بودم شکل آن زمان‌ها که دانش‌آموز دبیرستانی بودم. این اواخر از ترس درد و اشک و جیغ و داد فکر رفتن به سلمانی(!) هم به سرم نمی‌زد اما این سفر زیارتی والدین گرامی مجابم کرد که برم به جنگ دیو بی شاخ و دم. رفتم. فکر می‌کردم که یا کشته می‌شوم و یا قطع عضو(!) اما نشدم. نترسیدم و کشته نشدم. نترسیدم و قطع عضو نشدم. نترسیدم و حتی دردم هم نیامد. حالا می‌فهمم چرا می‌گویند ترس برادر مرگ است. بترسی حتما می‌بازی. نمی‌خواهم ببازم. نمی‌خواهم بترسم که همه دویدن‌هایم به نرسیدن گره بخورد. من می‌دوم. می‌دوم و از رفتن لذت می‌برم. مقصد هر کجا که باشد با جان و دل می‌پذیرم.

96/05/22

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">