گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

توی این هوای سرد زمستانی، نمی‌شود هیچ کاری کرد. نمی‌شود مهمانی رفت. نمی‌شود کاردستی درست کرد. نمی‌شود گردگیری کرد. نمی‌شود درس خواند. حتی نمی‌شود رفت خرید. توی این هوای سرد زمستانی فقط می‌شود دلتنگ شد. دلتنگ و دلتنگ‌تر. هی هوا سردتر شود تو دلتنگ‌تر شوی. فرقی نمی‌کند صبح که بیدار شدی دلتنگ باشی یا نه. دلتنگی‌ات قدر‌ یک نخود باشد یا یک هندوانه. یک گرم دلتنگ باشی یا یک تن. صبح سرد زمستانی که بیدار شوی، با هر‌ حجمی که دلتنگ باشی تا شب هر لحظه دلتنگ‌تر می‌شوی. شب که شد تو میمانی و یک دنیا دلتنگی که روی شانه‌هایت سنگینی می‌کند.

وقتی دلتنگ می‌شوی هیچ کاری نمی‌توانی بکنی. فقط می‌توانی بروی زیر پتوی گرم و نرمت و بخوابی. بخوابی به این امید که تمام بشود این دنیای سنگینی که شانه‌هایت را آزار می‌دهد. گاهی تمام می‌شود ولی گاهی ... .

روزهای آخر بهمن همین شکلی است. آدم‌ها برایش دلیل علمی می‌آورند. که فلان چیز خون فلان می‌شود و خوابالودگی از این است و بهمان ولی من می‌گویم این‌ها یک مشت حرف بیخود است. وقتی سال دارد تمام می‌شود، به سالی که گذشته فکر می‌کنی، به کسانی که نبودند و به زندگی‌ات اضافه شدند و کسانی که بودند و دیگر نیستند، به کارهایی که باید انجامش می‌دادی و از پسش برنیامدی، کارهایی که نباید انجامش می‌دادی و انجامش دادی و دلت می‌گیرد، دلت تنگ می‌شود، دلت کوچک و کوچک‌تر می‌شود، آن وقت است که از ترس از دست‌دادن دلت است که به خواب پناه می‌بری.


لعنت به این بهمن که سرمایش تا مغز استخوانت را می‌سوزاند. لعنت.

96/05/22

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">