صبور شده ام ..
Saturday, 21 Mordad 1396، 11:51 PM
باید ناراحت باشم اما نیستم. باید زجه بزنم اما نمی زنم. باید خودم را از بلندترین ساختمانی که این اطراف است پرت کنم اما نمی کنم. انگار یک دست مهربان چشم هایم را بسته تا نبینم چه بلایی سرم آمده است. تا غصه نخورم. که انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. من این گوشه نشسته ام. ملحفه ها را روی تخت می اندازم. بالشت ها را روکش می کشم. روکش ها را می دوزم و کمی هم زمزمه می کنم. چه چیزی را نمی دانم. شاید گلایه می کنم. گلایه اتفاقی که افتاده و من تاب دیدنش را ندارم. شاید هم شکر می گویم. شکر اتفاقی که افتاده است. شاید!
96/05/21
من از آن مطمئن هستم.