گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

شبی که هدر رفت؟!

Tuesday, 3 Mordad 1396، 11:36 AM

نمی دانم آن سال ها چه بر دلت آمد که از زمین و آدم هایش ناامید شدی! چه گفتند! چه کردند! چه دیدی! نمی دانم و نمی خواهم هم بدانم. نامردی روزگار و آدم هایش شنیدنی نیست اما تا دلت بخواهد دست به دامن آسمان شدن برایم دوست داشتنی است. شنیدنی است. تو برایم بگو. اصلا چه کسی در گوشت خواند که دستت را به آسمان بلند کنی؟! چه طور به ذهنت رسید که شب های بیست و سوم پربرکت ترین ماه سال را برای خودت کنی؟! آن زمان می دانستی که گره های کور زندگی ات به زودی باز خواهند شد؟! آن هم به اعتبار همین شب بی انتها؟!

مامان خانم!

گره های کور باز شدند. گیر و گورها رفع شدند. زندگی مان سر و سامان گرفت. اول ترها مهمانی ساده ای می گرفتی در همان اتاقی که قرض هایش داشت همه مان را خفه می کرد. بعدتر دوستان را هم دعوت کردی. الان هم که یک محله را افطار می دهی.

مامان خانم!

بیا یک جور دیگر به دیروز و اتفاقاتش نگاه کنیم. دیدی دیشب چقدر از غذاها اضافه آمد؟! چقدر از غذاها حرام شد؟! دیدی چقدر خرج کردی؟! از ظرف های یک بار مصرف گرفته تا چند مدل غذایی که گذاشتیم جلوی مهمان؟! دیدی که چقدر از اضافه غذاها و میوه ها را مهمان ها با خودشان بردند و باز هم نمی دانستیم با بقیه چه کنیم؟! اصلا همه این ها به کنار! دیدی دیروز چقدر آب هدر رفت؟!

مامان خانم!

هیچ کس نداند تو بهتر می دانی هیچ چیزی قدر صدای هدر رفتن آب پیرم نمی کند. حتی رتبه وحشتناک. حتی وانمود فراموشی. دیدی دیروز صد سال پیرتر شدم؟! اصلا حواست بود خودت را؟! که چقدر عذاب کشید!

مامان خانم! عزیزکم! مهربانم!

نذرت قبول باشد ولی فکر نمی کنی سیرکردن شکم گرسنه ها بهتر است؟! به جای آن که کسانی را سر سفره ات بنشانی که دست شان به دهان شان می رسد برای کسانی سفره بیندازی که به نان شب شان محتاج اند؟! بهتر نبود هزینه کرایه ظرف و چند مدل غذا و یک بار مصرف ها و شوینده ها و روحانی محترمی که برای انجام وظیفه اش خدا تومان پول می گیرد و خیلی چیزهای غیر ضروری دیگر را نان و خرما می خریدیم و شکم گرسنه های بیشتری را سیر می کردیم؟! بهتر نبود به جای کسانی که قدر نعمت ها را نمی دانند و حرام کردن غذا را مثل آب خوردن بلد هستند آن هایی که قدر نان چند روز قبل را می دانند دعوت کنی؟! بهتر نبود به جای آن که چند نفر را دور هم جمع کنیم تا بنشینند گل بگویند و گل بشنوند کسانی را دعوت می کردیم که اگر اعتقاد ندارند لااقل به اعتقاد دیگران احترام بگذارند؟! بهتر نبود کسانی را دعوت می کردیم که اهل غیبت نباشند و همین طور قضاوت کردن؟!

مامان خانم! قربانت بروم من!

دلم با شکسته شدن دلت نیست. دلم به حال مهربانی ات می سوزد که دارد هدر می رود. یعنی فکر می کنم که دارد هدر می رود. که راهت اشتباه است. نمی دانم. شاید من اشتباه می کنم. شاید تو راست می گویی که باید به خدا نگاهی بیندازیم که چطور بی منت به همه می بخشد بدون آن که پول توی جیب شان را بشمارد. شاید هم نه. با همه این اوصاف تو به دل نگیر. صدای گریه کودکان گرسنه نمی گذارد که به تو اعتراض نکنم. نمی گذارد که آرام بگیرم. نمی گذارد که غر نزنم. تو اما آرام باش. عصبانی و ناراحت نشو. فقط کمی بیشتر فکر کن. شاید کمی هم من راست بگویم.
96/05/03

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">