گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

فقط می خواهم این دو روز تمام شود.

Wednesday, 31 Khordad 1396، 02:38 AM

اتاق که نبود. عینهو کاروان سرا. از آن کاروان سراهای قدیمی، نمور، تاریک و خوفناک. سفره صبحانه یک طرف افتاده بود. مگس ها دور پنیر و استکان چای پرواز می کردند. چراغ ها خاموش بودند. بویی از زندگی نمی آمد. همین که آمد شروع کرد به غرولند کردن. چراغ ها را روشن کرد. پیچید به جانم که این چه زندگی است. لنگ ظهر است و سفره صبحانه جمع نشده!! هوای بیرون تاریک است و چراغی روشن نیست!! غرولند می کرد و روی اعصابم صخره نوردی می کرد. پشت سر هم داد می زد و ظرف های بوگندو را نشان می داد که جمع شان کنم. من اما رمق نفس کشیدن هم ندارم. رمق این همه غرولند را ندارم. رمق این همه روشنایی را ندارم. همیشه از خودم سوال می کنم که او می تواند تنها برای چند ثانیه درکم کند؟! او هیچ وقت نتوانست درکم کند. چون هیچ وقت جای من نبود. چون هیچ وقت نمی توانست جای من باشد. شاید غرولندهایش، داد و بیدادهایش هم به همین دلیل باشد. که پشت سر هم سرم داد می کشد. من اما رمقی ندارم. رمق جواب دادن ندارم. رمق داد و بیداد کردن ندارم. حتی رمق گریه کردن هم ندارم. تنها می توانم این گوشه بنشینم و زل بزنم به نگاه خشمگینش و سکوت کنم. سکوت کــــــــــشدار. سکوت اندوهگین. یک حالی شده انگار. او هم دیگر عصبانی نیست. دیگر داد نمی زند. مثل آن که این بار درکم کرده چرا زندگی ام این روزها همین اندازه مگسی است. هه ... راستی راستی این بار درکم کرده. دارد سفره صبحانه را جمع می کند.

مشخص است درس را گذاشته ام کنار، منتظر معجزه ام؟!
96/03/31

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">