مردی قربانی سرمای زمانه
Thursday, 4 Azar 1395، 12:12 AM
دلم گریه می خواهد. حالا که تمام اعضای خانواده چپیده اند در اتاق والدین گرامی و با وسیله سرمایشی اتاق را گرم کرده اند(!)، دلم می خواهد آرام گریه کنم و دانه دانه اشک بریزم. آخر پیدا کردن مردی میانسال که سرپناهی ندارد و توی کوچه های شهر، زیر این برف بی امان به خودش می پیچد گریه کردن ندارد؟! وای خدا!! چند نفر در این شهر هستند که امشب را، بی جای گرم و نرم نه، بی سقف می گذرانند؟! خدا حفظ کند مسئولین بیمارستان را که پناهش دادند؛ غذایش دادند؛ نجاتش دادند. خدا حفظشان کند. خدا بی سرپناه شان نکند.
کاش می مردم و این چیزها را نمی دیدم. به راستی که برای چنین دردی مردن هم کم است!
95/09/04



