گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

آه از این زندگی

Thursday, 14 Mordad 1395، 08:22 PM

نمی دانم از ظهر تا الان چند بار این آلبوم ها را ورق زده ام. از عکس اول شان شروع کرده ام تا عکس آخرشان را با وسواس تمام دیده ام. گاهی لبخند زده ام و گاهی هم گریسته ام. انگار غم انگیزترین کار دنیا دیدن عکس های آلبوم های قدیمی است. از آن آلبوم هایی که ورقه هایشان از کهنگی زیاد نوچ شده اند. گند می زنند به دست هایت و آن ها هم گند می زنند به خودت و لباس هایت و زندگی ات. آدم های عکس هایشان هم گند می زنند به لحظه هایت. آدم هایی که گاهی می خندند و گاهی هم گریه می کنند و تو دلت می گیرد از آن همه جمود. از آن همه مردگی. تو سرنوشت همه آن هایی که بدون هیچ حرکتی به تو لبخند می زنند را می دانی. تا بیست و اندی سال دیگر را از بری ولی هیچ کدام شان گوش شنوا ندارند. که برایشان از آینده بگویی. مثلا به آن زن مهربان بگویی فلان روز پایت را از خانه بیرون نگذار. بروی دیگر برنخواهی گشت. یا به آن مرد مقتدر بگویی با همسرت مهربان باش که دنیا دار مکافات است. تحقیر کنی تحقیر می شوی و یا دلت بگیرد از همه آن هایی که از جوانی شان هیچ بویی نبردند و تمام زندگی شان را رنج کشیده اند. آن وقت اگر گوش شنوایی هم داشته باشند دلت نیاید که به آن ها بگویی آینده دردناک تر است!! آه ... این آه را فوق کشـــــــــدار بخوانید. آه از این زندگی با این آدم هایش. آدم هایی که مثل ماهی ها نیستند که به هشت ثانیه نرسیده همه چیز را فراموش کنند. نه تنها فراموش نمی کنند بلکه همه ثانیه هایشان را هم ثبت می کنند برای روزهای نمی دانم چی. روزهای دق آوری که شب نمی شوند. برای شب های نمی دانم چی. شب های کشــــــــــــــــداری که صبح نمی شوند.

+عموی مادرم هم کوچ کرد. آن هم برای همیشه.

95/05/14

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">