عطر شالی
Saturday, 28 Mordad 1396، 02:11 PM
هر چه بیشتر برای زندگیمان میدود بیشتر دلم را میلرزاند. دیدن زحمت کشیدنش، خسته شدنش، کیسههای شالی را روی شانه گذاشتنش، آن هم با دردی که در شکمش جا خشک کرده و هرازگاهی خودش را نشان میدهد بغضم را میترکاند. آن وقت میچکا باید کنار پنجره بماند، لابهلای تاریکی شب قایم شود، اشکهایش را پاک کند، بغضهایش را قورت بدهد. حسابی که چشمهایش شکل اولش شد برود سفره شام بیندازد. میچکا ولی از غصه تاجسرش زیر پایش را نمیبیند، کلهمعلق میشود، روی شانهاش زمین میخورد، پای چپش کبود میشود ... .
آه ... این آه را عاشقانهتر بخوانید. آه ... مگر میشود چنین مردی دل میچکا را نلرزاند؟! هر بیشتر میدود میچکا عاشقتر میشود.
96/05/28