گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

تو می آیی می دانم ..

Sunday, 22 Mordad 1396، 12:12 AM

ترس آدم ها را متوقف می کند. ترس آدم ها را از راه شان بازمی دارد. ترس از آینده آدمکش است. آینده اما خبری نیست. از همان اول هم خبری نبود. تا آخرش هم خبری نخواهد بود. آدم ها هستند که گنده اش کرده اند. آن قدری که امیدهایشان شده قدر دانه های جارو و ترس هایشان را که بچینی کنار هم تا آن سر کائنات هم می رود. ترس از فردایی که معلوم نیست بیاید یا نه. از اتفاقی که نمی دانیم می افتد یا نه. از به دست نیاوردن ها. از شکست ها. از فراموش کردن. از هر چیز کوچک. کوچک حتی قدر دانه های جارو.

آینده ترسناک شده و همه آدم ها در این فاجعه سهیم اند. کسی نمی تواند شانه خالی کند که من نبودم و دستم هم نبود و حتی تقصیر آستین کتم هم نیست. آدم ها همه سهیم اند و حال که فاجعه اتفاق افتاده باید چاره ای کرد. چاره ای که بتواند ذره ذره از نگرانی ها کم کند. امیدها را زنده کند. انگیزه ها را بسازد. شادی ها را فوران کند. باید چاره ای کرد. آدم ها باید چاره ای کنند. حتی کوچک. کوچک حتی شده قدر دانه های جارو.

من اما نمی ترسم. آینده زیبا است. صدای قدم های خوش‌بختی را می شنوم که می خواهد بیاید. آن هم همین روزها. همین نزدیکی ها.

96/05/22

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">