گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

گرفتارِ بدبختِ بیچاره ایم!

Sunday, 22 Mordad 1396، 12:26 AM

من این‌جا هستم. گوشه اتاق‌خواب. کنار تخت خواب. روی فرش نشسته‌ام. مثلا الگوی مانتوی فردا که یقه رگلان است و آستینش کیمونو و جلو بسته است و بالایش سه دکمه می خورد را می کشم ولی مثلا می کشم. فکرم هزار جا است. نمی دانم قرار است امشب چه اتفاقی بیفتد. سختم است که مادرجون‌جان و پدربزرگ گرامی از آن سر دنیا بکوبند و بیایند این‌جا که چی؟! که در جلسه خواستگاری امشب باشند. آن هم نه از آن خواستگاری‌های همیشگی. از نوع جدیدش. مدل الکی‌اش. که مثلا ما پسر را دیدیم و‌ نپسندیدیم نه این که از اولش هم نه هستیم. که مثلا ما ناچار نیستیم که راه‌شان دهیم. اصلا به خاطر نسبت فامیلی خانه‌مان تشریف‌فرما نشدند. دارم فکر می کنم دختردایی مامان خانم مرا کدام قبرستانی دیده که این‌طور گرفتارم کرده است!!

96/05/22

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">