گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

نگذاشتند قدم آن آخری خشک شود. مثل شیر توی شیرپزِ روی گاز هستند. دارند سرریز می شوند. سرریز می شوند و آرامش لحظه هایم را می فرستند به درک. انگار منتظر بودند فارغ التحصیل شوم تا دست پسرهایشان را بگیرند و بیایند خانه مان. به گمان شان هم من از خدایم باشد، همین طور یهویی بله را می گویم. آن قبلی که همین طوری بود. اصلا همه چیز را تمام شده می دانستند. من کجای این ماجرا بودم نمی دانم. خواسته من اصلا مهم نبود را نمی فهمم. واقعا چقدر دخترها بی گناه افسرده رفتار زشت بعضی ها می شوند. حالا آن ها که رفتند به درک این یکی را کجای دلم بگذارم؟!

96/05/22

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">