گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

صبوری .. آی صبوری ..

Wednesday, 31 Khordad 1396، 02:33 AM

بیست و یک سال پیش که رطوبت افتاده بود به جان کنج خانه، گچ سقف سست شده بود و صاحب خانه به فکر جیبش بود و جان آدم ها برایش پشیزی نمی ارزید، چرا مامان خانم را قانع کردی که مرا از کنج خانه بردارد و ببرد جای دیگری بگذارد؟ زنده می ماندم و گچ سقف روی ملاجم نمی ریخت و نمی مُردم که چه بشود؟ تمام این سال ها را همین اندازه که دیدی اندوهگین بگذرانم؟! هیچ وقت دوست داشته نشوم؟! در تمام یارکشی ها آخرین نفر باشم؟! در گروه ها کسی مرا نخواهد؟! که تمام این سال ها را با گور بابای مردم و حرف هایشان و طرز فکرشان گفتن ها بگذارم؟! نگذاشتی بمیرم که تمام دویدن هایم را به نرسیدن ها گره بزنی؟! که من بشوم یک تلاش دوازده ساله ی ناکام؟! می خواستی آن اطرافیان چندشناک تمسخرشان را ترحم جا بزنند و تقدیمم کنند؟! باز هم بگویم گور بابای حرف اطرافیان. تمام این سال ها رنج کشیدنم را دیدی و هیچ نگفتی که چه بشود؟! در آن بعدازظهر دهشتناک نکشتی ام که رنج کشیدنم را ببینی؟! که تمام هدفت از خلقت من بشود همه این ها و آزمون زندگی ام هم بشود صبوری؟! صبر کردن بر چیزی که هیچ وقت تحملش را نداشته بودم؟! صبوری از منی که در بند بند وجودم عجول بودن را نهادی؟! نه. کفر نمی گویم. فقط تمام این سال ها به هدف آفرینشم فکر می کنم. برایم علامت سوال است. مرا آفریده ای و به این سن و سال رسانده ای که همین اندازه صبوری کنم و تمام؟! از من همان چیزی را می خواهی که در وجودم ندارم؟! همین؟!

96/03/31

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">