گیلاس های دوقلو لای گوش راستم ..

دلم را با خودت ببر ..

Wednesday, 31 Khordad 1396، 02:26 AM

خب عزیز دل! وقت رفتن شده. فردا راس ساعت هفت. ایستگاه اتوبوس های دوست نداشتنی. دیدی عزیز دل؟! دیدی که هیچ کدام از نقشه هایم نگرفت؟! سال تحویل شد. تخم مرغ های سر سفره هفت سین خورده شد. سرزدن ها انجام شد. آجیل خوری ها خالی شد. چربی های دور شکم بیشتر شد. عید تمام شد. سیزده به در شد. عمو نوروز هم رفت و من نتوانستم نقشه ای جور کنم تا بمانی. تا بمانم. فردا راس ساعت هفت به مقصد شهر غربت زده ها.

فردا شروع فصل کار و زندگی است. فصل دویدن ها. بدو بدو ها. خسته شدن. عرق ریختن. نان درآوردن. زندگی کردن. شاید دلم برایت خیلی تنگ شود اما امیدم نمی میرد. امیدمان نباید بمیرد. زندگی در جریان است. حتی اگر کنار هم نباشیم. حتی اگر شب ها را تا صبح گریه کنم. گریه کنم برای دلتنگی های تو. برای تنهایی های خودم. آری عزیز دل! زندگی در جریان است و دنیا هنوز هم به امید زنده است. امید دارم که روزی بازگردیم به همین شب هایی که سپری شد.
96/03/31

Comment  ۰

No Comment

Send Comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">